آری، یادم آمد، داشتم این را میگفتم: آن شب هم، سرمای زمستان، بسیار شدید بود. عجب سرمای شدیدی! باد با بارش برف و سرمای وحشتناک همراه بود.
اما خوشبختانه سرانجام، سرپناهی پیدا کردم. هرچند بیرون، فضایی تاریک و سرد مثل ترس داشت، اما درون قهوهخانه مانند شرم، گرم و روشن بود.
همه صمیمی بودند. فضای قهوهخانه گرم و روشن بود و مرد قصهگو (نقّال)، پیام گرم و گیرایی داشت. بهراستی که جمع دوستانهای بود.
مرد قصهگو که صدایش جذاب و دلنشین، و سکوتش گیرا و مؤثر، و سخنش مثل داستان آشنایش تأثیرگذار بود، راه میرفت و سخن میگفت.
سرمای ,مثل ,قصهگو ,روشن ,قهوهخانه ,مرد ,گرم و ,روشن بود ,مرد قصهگو ,و روشن ,که جمع
درباره این سایت